در جامعه هیچکاری براساس قانون به پیش نمیرود و نظارتی هم بر قانونشکنی وجود ندارد.
وقتی جامعهای به وضعیت آنومیک دچار میشود، افراد آن جامعه چگونه می اندیشند؟
وضعیت جامعه آشفته است و دیگر همه میدانیم که قانون، حرف اول و آخر را نمیزند. در جامعه هیچکاری براساس قانون به پیش نمیرود و نظارتی هم بر قانونشکنی وجود ندارد.
در این دوره و زمانه و این روزگار، هرکسی تنها باید به فکر خودش و منافع خود باشد.
اوضاع ما در این جامعه هر روز بدتر میشود و امیدی به بهبود اوضاع جامعه نیست.
پول مهمترین چیز در دنیا است و برای به دست آوردن پول، باید به هر راهی دست زد و هیچکار غیراخلاقیای وجود ندارد. در واقع پول درآوردن، راه درست و غلط ندارد. همهچیز در جامعه بر مدار پول میچرخد؛ اگر کسی پول داشته باشد، حقش پایمال نمیشود.
دیگر نمیتوان برای فردا برنامهریزی کرد و آینده در این جامعه بسیار نامطئن است. من نمیدانم که فردا چه بر سرم خواهد آمد.
برای من مهم نیست که بر سر دیگری و مردم چه میآید. باقی مردم هم همین احساس را دارند. دیگر برای کسی مهم نیست که بر سر دیگری چه پیش میاید.
تبعیت از قانون یعنی احتمال پایینتر رسیدن به موفقیت؛ هرچقدر که کسی بیشتر به قانون بها بدهد، کمتر به موفقیت میرسد.
احساس میکنم که هرچقدر که تلاش میکردم، بازهم به نسبت تلاشم، به موفقیت نمیرسیدم. در این جامعه هرچقدر هم که آدمیزاد کار کند، نمیداند که میتواند موفق بشود یا نه! هیچ تناسبی میان اهداف من و سازوکارهای اقتصادی در این جامعه وجود ندارد.
در جامعۀ ما، هیچگاه، حق به حقدار نمیرسد. همیشه حق انسان پایمال میشود.
ما از ثروت جامعه هیچ بهرهای نداریم. تمام ثروت جامعه در دست عدۀ انگشتشماری است.