با این اوصاف نمیدانی که خواب میبینی یا فکر میکنی. پدربزرگت اگر بود، با آن تغزل بینظیر افغانیاش، تو را به آن پرندۀ شببیداری تشبیه میکرد که با یک چشمِ باز برای پاییدن و یک چشمِ بسته برای چرت زدن، با یک بال به سمت آسمان و یک بال به سوی زمین و پنجههای گره شده به تکشاخۀ درختی که آشیان بر آن بنا کرده، فکر و حواسش مشغول جای دیگری است.
سقاها، عتیق رحیمی
ترجمه بنفشه فریسآبادی
نشر چشمه