اجتماع بختبازان!
دانشآموختۀ علوم سیاسی
دبیر تحریریه
راوی و مرد اول داستان «قمارباز» داستایفسکی، یعنی الکسی ایوانویچ همهچیزش را به باد چرخ بخت بیحساب سپرده است و حالا جز باد در دست ندارد. حیران در حالیکه مشغول حساب و کتاب و گفتوگو با خود است، دوست دیرینهاش، اشرافزادۀ انگلیسی را میبیند. گرم صحبت که میشوند، اشرافزادۀ انگلیسی سر سرزنش الکسی ایوانویچ بر میدارد. در چنان وضعی که الکسی ایوانویچ درحال حساب و کتاب است که اگر یک سکه را از سر بیاحتیاطی نابود کند حتی یک وعده غدای گرم برای خوردن ندارد، اندوه دیدار اشرافزاده بر قلبش سنگینی میکند. یاد عشق گذشته روحش را میجَود، شغلش را از دست داده است و درحالیکه حتی توان یک روز سپریکردن زندگی مانند مردم عادی را ندارد، اشرافزادۀ انگلیسی او را از چهرو مستحق سرزنش میداند؟ اشرافزاده او را به صورتی کاملاً ارسطویی سرزنش میکند که او چنان در قمار فروغلتیده که نهتنها به خود بلکه به دیگران، وظایف شهروندی و مصالح جامعه بیاعتنا شده است.
قماربازی وضعیتی است که شاید عبارت «درخود فروبستگی» بتواند بخشی از آن حال و احوال را به خوبی انعکاس دهد؛ انسانی که ابتدا از خود و دیگران گذر کرده و در نهایت، شهروندی و جامعه را فدای قماربازی خود کرده است. قمار و اشکال آن در تاریخ، دستخوش تغییرات مختلفی بوده است؛ از تغییر در بازیها و ابزار آن تا تغییر در مکان بازیها و چگونگیِ دسترسی به آن، اما اندکی که دقیقتر شویم احتمالاً میتوانیم همین درخودفروبستگی را به عنوان یک مؤلفۀ ثابت در عین تغییرهای شگرف در قمار شناسایی کنیم.
پیشتر قمار کنشی بود که در مکانی مشخص صورت میگرفت. قمار در یک مکان معین – اعم از خانه، محل خانوادگی، کازینو یا انواع قمارخانه – رخ میداد. قماربازها افرادی بودند که احتمالاً یا مالی از آنِ خود داشتند که این مستلزم آن بود تا سن و سالی از آنان گذشته باشد، یا افرادی بودند که به این فعل، شهره و انگشتنما بودند، اما همان انسانها هم دچار همین درخودفروبستگی بودند؛ انسانهایی که طلوع آفتاب و تندی غروب آن را جز از دریچۀ کازینو نمیدیدند و به خود و هرآنچه به ایشان مربوط بود، جز از دریچۀ برد و باخت در بازی نمیگریستند. روزگار آنها خلاصه در تاس، ورق یا تخته بود و گذران زندگیشان هم به پول ناشی از قمار گره خورده بود. زندگی آنان، تنها از قاب هرآنچه به قمار بازمیگشت معنا میشد؛ چنان درخودفروبسته که جامعه که هیچ، حتی خانوادهشان را هم به مرور از صحنۀ زندگیشان کنار میگذاشتند. درنهایت و بهمرور، دیگر حتی عبارت درخودفروبستگی هم در توصیف وضعیتشان چندان رسا به نظر نمیرسید، چون دیگر «خود»ی باقی نمانده بود.
قمار چیزی مربوط به تاریخ یا روزگار پیشین ما نیست که تنها از دریچۀ مطالعات تاریخی به مثابۀ رذیلتهایی سزاوار نکوهش به آنان بنگریم. نبض قمار، چنان زنده و پرتوان میزند که حتی شاید آنچه در روزگار ما به نام قمار در حال رقمخوردن است، تنها اشتراکی لفظی با قمار در شیوۀ سنتی آن باشد. قمار دیگر قبیحی مستور نیست که باید در پستوی خانه و در میانۀ فضایی دودگرفته نهان شود؛ حتی دیگر متوقف به ثروت یا مالکیت چشمگیر نمانده و اتفاقاً با سرمایههای اندک، وفقپذیرتر شده است. قمار حتی مرزهای عرفی سن و سال را هم درنوردیده است. قمار دیگر آن «کارِ با خطر قرین» نیست که باید بر سر طاقچۀ احتیاط و اخلاق از دسترس بچهها و نوجوانان به دور نگهداشته شود. اتفاقاً آنچه امروز در حال بازتولید خود با نام BET است، بیشتر پاسخی است به میل دسترسپذیرترکردن آیندههایی برای جوانان و نوجوانانی که در نظرشان احتمال ساختن آن آیندهها از راههای مرسوم اقتصادی-اخلاقی، نه تنها ناممکن، که به شوخی شبیه است. در اینمیان تنها پاسخ برازنده برای جوان و نوجوان، کاخِ آرزوساختن بر لبۀ دریای مواج قمار بهنظر میرسد. قمار حتی دیگر نیازی به مکان و «جا» ندارد. خطخوردن جا در قمار، اولین قدم برای برونآمدن آن از پس پردۀ قباحت اخلاقی و شیوع همگانی آن بود. حتی با چنین تفاوتهایی که بهنظر از آنچه ما با نام قمار میشناسیم، با آنچه در قدیم به نام قمار میشناختند، بازهم این درخود فروبستگی به عنوان یک مولفۀ مهم و ثابت حضور دارد. ترجمان آن عبارت فروبستگی در عصر کنونی را شاید به عبارت دقیقتر بتوان انسانی اتمیزه دانست. انسانی که از پس پردۀ رنگین «انفجار» به جهان مینگرد، دنیایش خلاصه در احتمالات و امکانهای برد است و جهانش بر مدار تکرار و عادتوارۀ ذهنی «واریز» و «برداشت» میچرخد. انسانی که در حصر رؤیای میانبر پرواز طبقاتی کمکم و به تدریج پیلهای آهنین از جنس اعتیاد به دُور خود میتند؛ با این تفاوت که حاصل زایش این پیله، نه پروانۀ خوشرنگولعاب که جنینی چروکیده و بیگانه با جهان است.
BET تمام مرزهایی را که روزگاری محصور و در امان میدانستیمشان، درنوردیده است و دائماً از پی خود انسانهایی میزایاند که به توهم تخصص و رودستزدن به سایتها یا رؤیای پول بادآورده، مشغول بختباختناند. انسانهایی مانند «حبیب» که چنان غرق رؤیای شرطبندی بودند که حتی خانواده و فرزند خودشان را هم پسمیزنند؛ یا مانند «حمیدرضا» که توهم تخصص مانند هالهای به دُورشان شکل گرفته است. سایتهای شرطبندی، خانوادۀ گستردهای دُور خود شکل دادهاند که همه در یک چیز با هم مشترکند: اجتماع بختبازان!
سبد خرید شما در حال حاضر خالی است.