یک دقیقۀ تکاندهنده
یادداشت سردبیر
سردبیر
چند وقت پیش، یک کلیپ «یک دقیقهای»1 را تلویزیون خودمان پخش کرد که انگار بیآنکه بفهمم از کجا خوردهام، یک سیلی محکمی بود به جناح راست صورتم، تا خواب را حالاحالاها از چشمم بپراند و هنوز که هنوز است جای چهار انگشتش روی صورتِ خیالم باقی مانده. کلیپی دربارۀ فقر…
همان ثانیههای اول، بیمقدمه یک متن تکخطی وسط صفحۀ سیاهی ظاهر میشود که: «در فروردین ماه 1397 نمایشگاه عکسی از افراد فقیر و بیخانمان برپا شد.» با یک موسیقی نگرانکننده با چاشنی ابهام و رمزآلود…
دو پلان آن طرفتر، دقیقا وقتی دوربین چند نفر را نشان میدهد که دارند از نمایشگاه بازدید میکنند، باز هم یک «متن» دیگر -اما بلندتر از قبلی- وسط تصویر میافتد و تکلیفت را خیلی صریح و سریع روشن میکند که دقیقا اینجا کجاست: «امیرعلی شفایی در مجموعۀ “زیر خط فقر” سعی دارد تا وجه دیگری از فقر را برایمان بازنمایی کند، انسان!… وجهی که پشت تصویر فقر گم میشود، گویی در مواجهه با این مقوله، معضل اقتصادی جامعه است که رخ مینماید و ما فراموش میکنیم که در سوی دیگر، انسانی ایستاده همچون من، تو، ما…»
الحق که حرف مهمی است! اما بگذریم، چون کلیپ هم از روی آن گذشت و بلافاصله عکسهای روی دیوار را نشان میدهد:
کودک فقیری با لباسهای کهنه…
مرد میان سالِ سیه چردهای که موها را از ته تراشیده بود…
پیرمردی با تهریش سفید و یک کلاه پشمی؛ از آنها که سخت میشود بدون کلاه تصورشان کرد…
همه اما یک وجه مشترک داشتند، یک «لبخند» که نمیشد باور کرد از سرِ رضایت و خوشحالی است!
این وسط هم افرادی بودند که عکسها را تماشا میکردند، در این لابهلا عدهای ابرو گره میکردند، بعضی دیگر آه میکشیدند یا شاید چکه غمی را هم ضمیمۀ آن میکردند که دیگر دوربین توان به تصویر کشیدنش را نداشت.
اینها هیچکدام اما در این ماجرا اهمیتی نداشت، هیچ!
نکتۀ خیلی خیلی مهمِ این یک دقیقۀ تکاندهنده، «شمارشگری» بود که در زیر عکسها قرار داده بودند تا میزان علاقمندی بازدیدکنندگان را بشمارد، چیزی شبیه همانکه این روزها زیرِ انگشت تکتک ماهاست و هر روز و هر ساعت، یک انگشتِ شست خرجش میکنیم و این میشود عصارۀ تمام دغدغههای اجتماعیمان! اسمش را هم گذاشتهایم «زیست مجازی» تا شاید با تکرارِ همین دو کلمه، خیال کنیم زندهایم…
بله، عکسهای این نمایشگاه مثل خیلی از عکسهای پیرامون ما که نه، عکسهای توی قاب گوشیهایمان، لایک داشت و همۀ آدمهای این کلیپ هم لایک میکردند ولی غافل از اینکه بیرون از این نمایشگاه چه در انتظارشان است…
در همین زمان، تیم فیلمبرداری در حال آمادهسازی محیط بیرون گالری بود تا واکنش بازدیدکنندگان را در شرایط واقعی ثبت کند.
همان کودک ژندهپوش، همان مرد میانسالِ سیه چرده، همان پیرمرد ریش سفید، «همانها» نه شبیهشان! همه بیرون گالری بودند و بازدیدکنندگان که شاید «تریِ» جوهرِ لایکشان هنوز روی سر انگشتها حس میشد، حتی نگاهشان هم به این سوژهای واقعی نمیافتاد! باورتان میشود که آن کودک حتی صدا میکرد تا فال بفروشد ولی رویشان را آن طرف میکردند؟ گویی مزاحم شنیدن همهمههای روزمرهشان شدهاست!
موسیقی هم اینجا دیگر رعب نداشت، پر از غم بود، پر از حسرت…
اینها را نوشتم تا از مذمت نمایشگاهیشدن برخی مفاهیمِ تلخ بنویسم؛ مثل فقر، مثل بیخانمانی، مثل بیکاری، مثل…
برای بعضیها این قبیل حرفها مثل سر کشیدنِ یک شات اسپرسو میمانَد… همانقدر تلخ، همانقدر لذتبخش و همانقدر کوتاه و گذرا! ولی حتی شاید به اندازۀ رنگ قهوهایِ اسپرسو ته فنجان هم، لکهای از این همه تلخیِ جامعه در جایجای نرونهای این گالریَنها باقی نمانَد.
خیلی از این اتفاقاتِ تلخ اجتماعی، برای خیلی از ماها همینطور نمایشگاهی شده، یکی از آنها همین موضوعِ اولین شماره از این نشریه، که شاید اسمش عجیب و نو به نظر برسد اما هیچَش تازه نیست الّا همین اسمش… همیشه بوده، همهجا بوده… مثلا وقتی احسان عبدیپور دارد «کریمو کبریت» را توصیف میکند و میگوید: «کریمو کبریت یک یالغوزِ خانهبهدوش بود. در مقام تحقیرش نمیگویم این را. هیچ برنامۀ خاصی تا روز مرگش توی سر نداشت. انگار آمده بود همینطور توی جهان قدم بزند، بعد پشتش را بتکانَد برود. شاید همین، بیخوف و بیترسش کرده بود. مثل کماندوهای تیپ شصتوپنج نوهِد که هر جایِ مرزِ ایران جنگ بشود ظرف بیستوچهار ساعت خودشان را میرسانند آنجا، او میتوانست بیستوچهار ساعت بعد، هر جای جهان باشد. در هر طولی و هر عرضی از نقشۀ جغرافیا. بدون آنکه فکر کند جایی چیزی را نیمهتمام گذاشته که باید برگردد به پایان برساندش.»
«کریم» برای ما در این شماره، دقیقا یک مصداق NEET است و از این قبیل آدمها کم نیستند؛ اما چه کنیم که دوباره باز هم یک شماره نشریه به آنها اختصاص ندهیم، یک چند صفحهای سیاه نکنیم، یک «آه» ضمیمهاش نکنیم و تمام؟
لابد واضح است که این حرفها به هیچوجه معنیاش سکوت دربارۀ مسائل تلخ جامعه، به تصوير نكشيدن آنها و حرف نزدن از آنها نيست؛ بلكه بايد گفت و نوشت اما چگونه كه اين «گفتنها» پایان ماجرا نباشد؟ این دغدغۀ جدیِ «اندیشۀ آینده» است و تلاش کرده قدمی در این مسیر بردارد ولی چقدر موفق بوده قضاوت با شماست…
پی نوشت:
1-https://www.aparat.com/v/DEnp3/%D9%81%D9%82%D8%B1_%D9%85%D8%AC%D8%A7%D8%B2%DB%8C_%D9%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA
سبد خرید شما در حال حاضر خالی است.