یک تخت دو متری و دو وعده شام تمام دلخوشی او از زندگی در گرمخانه است. دختری که باید به فکر درسخواندن و ادامه تحصیل میبود، از بیخانمانی ناچار است شبهایش را در گرمخانه سپری کند.
چندساعتی پای صحبت زنانی که جز گرمخانه، شبها جایی برای آساییدن ندارند
مهرو ماهر
راوی
شب در هیچجای پایتخت ایران یکرنگ نیست. قصۀ شبهای آدمهای مختلف در هر نقطۀ این شهر با دیگری فرق دارد؛ یکی منتظر است تا تاریکی شب فرارسد و به زیست شبانۀ لاکچری خود برسد و خیابانهای اندرزگو را بالا و پایین کند، اما دیگری فقط خداخدا میکند که شب دیرتر برسد، چون دیگر گور و گودالی نمانده که در آن نخوابیده باشد. در همین شهر، بسیاری از افراد هستند که شبها جایی برای ماندن و خوابیدن ندارند، برخی از آنها معتاد و بزهکار هم نیستند، اما بیخانماناند. زیست شبانه در پایتخت بیستمیلیونی ایران هزار و یک رنگ است. بیخانمانهای پایتخت از گورخوابی، پشت بام خوابی، ماشین خوابی، بی آرتی خوابی گرفته تا گودالخوابی را تجربه میکنند تا شاید جای خواب گرمتری بیابند و در این میان تنها قاعدۀ ثابت، سختترشدن زندگی برای بیخانمانهاست. تعدادی گرمخانه و مراکز کاهش آسیب هم در شهر وجود دارد، اما آیا آنها ظرفیت پذیرش این تعداد بیخانمان را دارند؟ آنچه در ادامه میآید، روایتی است از گفتوگو با زنانی که در شبهای سرد زمستان تهران جایی برای آساییدن و گوشهای جز گرمخانه برای خوابیدن ندارند.
مولوی، پشت انبار گندم
از پرندهفروشی حاجقدم در خیابان صاحبجمع 4 هزار و 320 قدم که برداریم و کاروانسرای خانات و پرندهفروشیهای کنار گذر را رد کنیم، دقایقی بعد به پشت انبار گندم میرسیم؛ همانجایی که سالها پارک شوش بود و حالا با حصارکشیهای شهرداری تهران به جایی شبیه شده که بیشتر به زندان شوش شبیه است. نامش بوستان زندگی است، اما تنها چیزی که در آن بهچشم نمیخورد، زندگی است. پارکی آرام و مخروبه که با چند نیمکت آهنی قرمز و دو میز سنگی شطرنج و تعدادی درخت کاج کوتاه تزیین شده و پاتوق زنان و مردان معتاد و بزهکار است. درخت کاج، سرپوش سبزی برای لحظات خماری و نشئگیشان است تا دور از چشم دیگران دور هم جمع شوند و مواد بزنند؛ گویی این تکه از شهر دنیای دیگری است. گوشهای از پارک، زمین بازی بچههاست و تاب قرمز و سرسرۀ زرد پلاستیکی دارد که زنان معتاد میتوانند شادی رایگان و موقتی را برای فرزندانشان فراهم کنند و بعد از آنکه سر بچههایشان را گرم کردند، به زیر درخت کاج بخزند و بساطشان را پهن کنند.
میز سنگی شطرنج این پارک هیچوقت رنگ شاه و سرباز و وزیر را به خود ندیده، همیشه برای بساط هروئین و تریاک آماده بوده که نشئه و خمار روی آن سیخ داغ کنند و دود پشت دود به آسمان بفرستند.
برای مطالعه ادامه این مطلب باید آن را خریداری کنید
سبد خرید شما در حال حاضر خالی است.