فکر میکنم جزو اولین کسانی بودم که کاسبی در شب را انجام دادم. از سال ۶۹ مشغول به کاسبی در شب شدم؛ از همان اول کار، شب راحتتر بودم
دو روایت کوتاه از نبض مشاغلی که شبها در شهر میتپند
گفتوگوکننده
اکرمسادات حسینی
اشاره: شب در تاریکی شهر و دقیقاً در هنگامۀ خلوتشدن خیابانها هنوز گروههای مختلفی از مردم وجود دارند که در حال فعالیت هستند. زندگی شهری انواع سبک زندگی شبانه را در خود ایجاد کرده است. اینبار محل بحث ما شیفتهای شب و خدمات درمانی و یا سایر مشاغل خاص و حساس نیست، صحبت از افرادی است که به دلایل مختلف مجبورند شبها کار کنند، آنهم کارهای سخت و زیر آسمان مخملین و تاریک!
روایت اول
نام: حسین
سن: ۵۵ سال
شغل: لبو و بلالفروش
مدت کار شب: ۴۵ سال
چهلوپنج ساله در شمیران لبو میفروشم، از نه یا دهسالگی کارم همین بوده. اصالتاً بچۀ مراغه هستم ولی بزرگشدۀ شمیرانم. یازده سالم بود و کلاس پنجم ابتدایی بودم، پدرم یک سیلی آبدار به من زد، ناراحت شدم و سوار قطار شدم و بدون پول آمدم تهران. سال ۵۷ بود، تازه انقلاب شده بود و مرگ بر شاه میگفتند. راهآهن پیاده شدم و آمدم به قهوهخانۀ تکیه در بازار و کمتر از ده سال آنجا کار کردم و بعد هم رفتم سوی خودم. سربازی رفتم و سال ۶۴ ازدواج کردم. دلبرم هم مثل همین امروز که آمده به من سر بزند، دلش که برایم تنگ شود، پیشم میآید.
از همان اول کار، شب راحتتر بودم و کارم در شب بود. الان دیگر حوصلۀ روز و کَلکلکردن با مردم را ندارم، به خدا حوصله ندارم. شب یک عده مشتی میآیند و اینطوری برای من خیلی خوب است. شبها همهجور آدمی را دیدم. خدا را شکر میکنم، زندگی بد نگذشته است. راضیام از اینکه همیشه کار کردم و یک روز نبوده که کار نکنم. اگر هم کار نکنم، ندارم که بخورم. خدا شاهد است که ندارم و مجبورم کار کنم که شرمندۀ زن و بچه نشوم.
هر فصلی یک چیزهایی میفروشم، تابستانها گردو و بلال میفروشم. شبها ساعت نه میآیم تا چهار و نیم و پنج صبح. حالا که زمستان است، شبها لبو و باقالی میفروشم و هر شب چهل، پنجاه نفر از من خرید میکنند. پسرم هم همینجا جگر و کباب بساط میکند، آن یکی هم آنطرفتر بلال کبابی میفروشد. مردمی که شب خرید میکنند اکثراً خوشحال هستند. باید با مردم خوب زندگی کرد، اینطور خودت هم سلامتی. بدی اصلاً لطفی ندارد. دنیا به حضرت علی وفا نکرد، من که کسی نیستم. خدا را شکر میکنم چهار فرزند دارم و خدا بچههای باشعوری به من داده، کاسب هستند و با مردم زندگی میکنند. دخترم و عروسم هم آمدند اینجا به ما سر بزنند.
بااینهمه سال شبکاری، شب برای من تا به حال بد نبوده. هرجا هم در شب شَر ببینم، آن را میخوابانم.
برای مطالعه ادامه این مطلب باید آن را خریداری کنید
سبد خرید شما در حال حاضر خالی است.