هوا که تاریکتر میشود، دزدها در همۀ سرقتها بیمحاباتر میشوند. تقریباً دزدیها با غروب آفتاب رشد چشمگیری دارد، به خصوص اگر از نوع سرقت اتومبیل و لوازم آن باشد
گزارشی از سرقتهای شبانه در تهران
سید اسماعیل کاظمی
راوی
شب که تازه آغاز میشود، انگار که همۀ شهر را خسته و آشفته یکراست داخل مترو، اتوبوس و تاکسی سرازیر میکنند. مرد و زن خسته از کار روزانه، اضافهکاری و خسته از فکرکردن به آغاز روزی دیگر، بهمحض آنکه آفتاب سرش را زمین میگذارد، روانۀ خانههایشان میشوند. اما برای من ماجرا جور دیگری است؛ کارکردن در روزنامه اینطور است که وقتی دیگران به خانه رسیدهاند، من تازه بندوبارم را جمع میکنم و حوالی ابتدای شب از محل کار خارج میشوم؛ نه چنان شب است که کسی دیگر در خیابان نمانده باشد و نه چنان عصر است که همه درحالیکه به یکدیگر تنه میزنند، از کنار هم بگذرند. از پله پایین میروم و باد ورودی ایستگاه مترو صورتم را مینوازد. به ایستگاه «پیچ شمیران» که رسیدم، صدای زن جوانی از بلندگوی مترو خبر از رسیدن به مقصد داد. جمعیت زیادی در واگن جمع شده بودند و هرکدام خسته از کار روزانه در انتظار رسیدن به مقصد بودند. سرم به گوشی گرم بود که احساس کردم کیفم تکان میخورد. با تمام خستگی، سرم را به نشان پیگیری ماجرای کیف بهسمت آن برگرداندم، اما کیف روی شانهام بود و چیز غیرعادی ندیدم. با خودم گفتم حتما اشتباه کردم، بسکه اینجا شلوغ است آدم ممکن است هر فکری با خودش بکند.
لحظاتی بعد از اعلام ایستگاه توسط اپراتور، درِ واگن باز شد و خوشحال از بهمقصدرسیدن، از قطار پیاده و راهی خیابان شدم. باآنکه چند روزی تا بهار نمانده بود، هنوز سوز شبهای زمستان به صورتم میزد. یقههای کاپشن زردرنگم را تا گردن بالا آوردم. خیابان که پدیدار شد، تابلوی سوپرمارکت را که دیدم، یادم افتاد کلی سفارش خرید دارم. داخل مغازه با خیال راحت و فارغالبال سبد حمل اجناس را پر کردم و مقابل دستگاه بارکدخوان فروشنده گذاشتم. اما زمانی که دستم را داخل کیفم کردم تا کیف پول را بردارم، نهتنها از کیف خبری نبود، بلکه در انتهای آن نیز سوراخی حفرشده دیدم که تا انتهای کیف را نقب زده بود! سوارخی که کارویژهاش این بود تا کیف پولم را دقیقاً کف دست سارق بگذارد. آه از نهادم برخاست. تکانِ کیف توهم خستگی نبود، اما تردستی خانم سارق بهقدری بود که من آن را یک خیال پنداشته بودم. چارهای جز شکایت نبود. پولهای داخل کیف پولم یک طرف و مدارکی که داخل آن بود یک طرف. کلی مدرک شناسایی و کاری بود که برای بهدستآوردن آنها باید ماهها وقت میگذاشتم تا شاید آنها را بهصورت المثنی بگیرم. بهمحض ورود به اتاق افسر نگهبان، همینکه خواستم شروع به صحبت کنم، متوجه دو زن جوان دیگر شدم که روی صندلی نشسته بودند. زمان زیادی طول نکشید تا پیبردم که آنها هم مثل من قربانی سرقت، آنهم از نوع کیفبری قرار گرفتهاند.
این داستانی واقعی از یکی از انواع بیشمار سرقتهای شهر است که گریبان نگارنده را گرفت و بهانهای شد تا تلاش کنیم در گفتوگو با مأمورانی که سرقت را در مناطق خودشان بیش از هرکس دیگری میشناسند و آن را تحت نظر دارند، بدانیم که دقیقاً از زمانی که آفتاب غروب میکند، در شهر چه اتفاقی میافتد.
میانۀ شهر
مقابل یکی از کلانتریهای بزرگ و پرتردد مرکز شهر ایستادهام. سالهاست که بهواسطۀ کار در حوزۀ خبری با مسئولین و افسرهای مختلف کلانتریهای تهران در ارتباط هستم؛ به همین بهانه بیمشکل سر گفتوگو را با سرهنگ […] باز میکنم. برایم شرح میدهد که شبها در حوزۀ استحفاظی او دقیقاً چه خبر است: «آخر سال این مشکلات را داریم. جیببری و سرقت از کیف اواخر سال بیشتر میشود. شلوغی مترو و اتوبوسها در آخر سال بهترین محل را برای سارقان جیببر فراهم میکند. آنها که در این کار حرفهای هستند، از شلوغی استفاده کرده و جیبها و کیفها را خالی میکنند. گوشیقاپی و کیفقاپی هم در مراکز شهر زیاد میشود. کلاً تردد که بیشتر میشود و جمعیت هم زیادتر میشود، سوژههای سارقان بیشتر میشود و با کمک شلوغی، کیفقاپی و گوشیقاپی میکنند و دستشان را روی گاز موتور میچرخانند و فرار را بر قرار ترجیح میدهند. هوا که تاریکتر میشود، دزدها در همۀ این سرقتها بیمحاباتر میشوند. تقریباً دزدیها با غروب آفتاب رشد چشمگیری دارد، به خصوص اگر از نوع سرقت اتومبیل و لوازم آن باشد.» برگۀ شکایت را پر کردم و به دست مأمور جوان پیگیری دادم و از خودم پرسیدم، در شبهای مرکز شهر که نزدیک عید جیببری و سرقت گوشیهایش بیشتر میشود، در قسمتهای دیگر شهر چه سرقتهایی بیشتر میشود؟
برای مطالعه ادامه این مطلب باید آن را خریداری کنید
سبد خرید شما در حال حاضر خالی است.